اُمید؛

1403/05/15 | 10:53 | nora

شاید از اول نباید سراغت میومدم. من بعد از دیدنت توی طنابی گرفتار شدم که خودم با دستای خودم بافته بودمش. چقدر طول کشید تا تصمیم گرفتی که گولم بزنی؟ چقدر زمان برد تا بخوای برای همیشه ترکم کنی؟
اصلا هیچوقت منو دوست داشتی؟
من همیشه احمق بودم. وقتی که توی مدرسه دوستی پیدا نمی‌کردم، فکر میکردم اگه بهشون کمک کنم دوستم میشن ولی اونا فقط از کمک هام سواستفاده می‌کردن. بزرگ تر شدم ولی وقتی کسی ازم دور میشد، من هنوز بهش چسبیده بودم و با خودم میگفتم که اگه من الان اینجام یعنی نخ سرنوشت ما رو بهم گره زده، ولی هیچوقت اون موقع نفهمیدم که من از شدت تنهایی و ترس از دست دادن به چیزهایی که مال خودم نبود چنگ میزدم و سعی میکردم نگهشون دارم. پیشِ خودم. درست مثل تو.
تو میترسیدی کنارم بمونی و من میترسیدم که از دستت بدم. تفاوت بینمون خیلی زیاد بود، نه؟
همیشه انسان امیدواری بودم. اُمید، یک امیدِ واهی. امیدی که هیچوقت به حقیقت تبدیل نمیشد. امیدِ بیخود وحشتناکه. انتظار برای رسیدن به چیزی که هیچوقت مال تو نمیشه، متلاشی ات میکنه.
تو اُمیدِ واهی من بودی. چیزی که در انتظارش خشک شدم و دیگه هیچوقت گل ندادم. دیشب که نمیدونستم برای کدوم یکی از دردهام گریه کنم، کلی خندیدم. خندیدم و یادِ خنده های تو افتادم. راستی یادم رفت بهت بگم، چقدر قشنگ میخندیدیا.
و الان تنها از یک چیزی میترسم، این که سزاوار رنج هایی که میکشم نباشم...
میشه آخرین سوالمو ازت بپرسم؟
یعنی واقعا باید از اومدنت قطع اُمید کنم؟...

در آغوشم بگیر و نجاتم بده!
قاتلی به دنبال من است که گاه به گاه در آیینه‌ها می‌بینمش..

•فئودورداستایفسکی

تنهایی

1403/05/15 | 10:48 | nora

راستی که هیچکس عاقل نمیشود 
مگر اینکه تاریکی را بشناسد 
که خاموش و گریز ناپذیر 
از همه جدا میکند او را

غریب است در مه سرگردان شدن 
زندگی تنها بودن است 
هیچ کس چیز دیگری نمیشناسد
همه تنهایند.

• هرمان هسه
• برگردان فرشته وزیری نسب

دریای خیال دریای خیال
visits stat